×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زندگی با عشق

× مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند که دائم فکر خوردن باشم فکر گشتن باشم فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست زندگی ثروت نیست زندگی داشتن همسر نیست زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست
×

آدرس وبلاگ من

jmo.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/lpdh

خانه خدا

پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس وخشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب صدای خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش دکمه پیراهن او آفتاب برق تیغ و خنجر او ماهتاب هیچکس از جای او آگاه نیست هیچکس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده وزیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم از خود از خدا از زمین، از آسمان،از ابرها زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست آب اگر خوردی ، عذابش آتش است هر چه می پرسی ،جوابش آتش است تا ببندی چشم ، کورت می کند تا شدی نزدیک ،دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند تا خطا کردی عذابت می کند در میان آتش آبت می کند با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم پر ز دیو و غول بود نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه مثل صرف فعل ماضی سخت بود مثل تکلیف ریاضی سخت بود ***** تا که یکشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه خوب خداست! گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند با وضویی دست ورویی تازه کرد با دل خود گفتگویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟ گفت آری خانه او بی ریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده وبی کینه است مثل نوری در دل آیینه است می توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد می شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران حرف زد
چهارشنبه 6 تیر 1391 - 10:47:34 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


زندگی


بییییییییییییی


مادر


ارزو



خانه خدا



نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

6963 بازدید

10 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

13 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements